شام خونه خواهرشوهر: چکیدهای از تجربههای نی نی سایتیها (25 مورد)
رفتن به مهمانی، مخصوصاً شام خونهی خواهرشوهر، همیشه یه کم استرس داره. چی بپوشم؟ چی ببرم؟ چجوری رفتار کنم که هم احترام بذارم و هم خودم باشم؟ یه سر به نی نی سایت زدم تا ببینم بقیه چه تجربههایی داشتن و چه نکاتی رو پیشنهاد میدن. این پایین خلاصهای از 25 تا از مهمترین تجربههاشون رو براتون نوشتم:
این نکات ترکیبی از تجربیات مثبت و منفی هستن، پس با در نظر گرفتن شرایط خودتون و شناختی که از خواهرشوهرتون دارین، ازشون استفاده کنین:
- ✔️قبل از رفتن حتماً زنگ بزنید و بپرسید چیزی لازم دارن یا نه. یه جعبه شیرینی یا یه دسته گل کوچیک میتونه نشون بده که به فکرشون بودین.
- ✔️لباسی بپوشید که هم راحت باشید و هم احساس خوبی داشته باشید. لازم نیست خیلی تجملاتی باشه، یه لباس ساده و شیک کافیه.
- ✔️سر وقت برسید. دیر رسیدن نشونه بیاحترامیه.
- ✔️وقتی رسیدید، سلام و احوالپرسی گرم و صمیمی داشته باشید.
- ✔️اگه بچهدارید، حواستون به بچهها باشه که مزاحم نباشن.
- ✔️تو بحثهایی که به شما مربوط نمیشه دخالت نکنید.
- ✔️از غذا تعریف کنید، حتی اگه خیلی به مذاقتون خوش نیومده. یه تعریف ساده کافیه.
- ✔️در مورد مشکلاتتون یا مشکلات خانوادهتون صحبت نکنید. اینجور جمعها جای درد دل کردن نیست.
- ✔️از خواهرشوهرتون تعریف کنید، مثلاً از سلیقهاش تو دکوراسیون خونه یا از دستپختش.
- ✔️اگه میتونید تو کارها کمک کنید، مثلاً سفره رو بچینید یا ظرفها رو بشورید.
- ✔️در مورد مسائل سیاسی یا مذهبی بحث نکنید. اینجور بحثها معمولاً به نتیجهای نمیرسه و فقط باعث ناراحتی میشه.
- ✔️در مورد مسائل مالی صحبت نکنید. پرسیدن در مورد حقوق یا پسانداز دیگران کار درستی نیست.
- ✔️به حرفهای بقیه با دقت گوش بدید و سعی کنید باهاشون ارتباط برقرار کنید.
- ✔️اگه چیزی ازتون پرسیدن که نمیخواید جواب بدید، میتونید با یه لبخند و یه جواب سربسته ازش رد بشید.
- ✔️در مورد شوهرتون پیش خانوادهاش بدگویی نکنید.
- ✔️اگه با خواهرشوهرتون اختلاف نظر دارید، سعی کنید بحث رو آروم و منطقی پیش ببرید.
- ✔️بعد از شام، یه تشکر خشک و خالی کافی نیست. یه کم بیشتر وقت بذارید و از مهموننوازیشون قدردانی کنید.
- ✔️وقتی دارید خداحافظی میکنید، به تکتک افراد خانواده سلام کنید.
- ✔️فراموش نکنید که بعد از مهمونی یه پیام تشکر براشون بفرستید.
- ✔️سعی کنید با خواهرشوهرتون رابطهی خوبی داشته باشید، چون بالاخره اون هم بخشی از خانوادهتونه.
- ✔️هیچ وقت با خودتون انتظار نداشته باشید که همه چیز بینقص پیش بره.
- ✔️اگه خواهرشوهرتون ازتون انتقاد کرد، سعی کنید بهش گوش بدید و اگه حرفش منطقیه، قبولش کنید.
- ✔️به جای تمرکز روی نکات منفی، سعی کنید روی نکات مثبت تمرکز کنید.
- ✔️مهمتر از همه، خودتون باشید و سعی کنید از بودن در کنار خانواده شوهرتون لذت ببرید.
اینا فقط چند تا از تجربههایی بودن که تو نی نی سایت پیدا کردم. امیدوارم به دردتون بخوره!
شام خونه خواهر شوهر: خلاصه تجربیات نی نی سایت
تجربه شماره 1: استرس مهمون!
وای که چقدر استرس داشتم. همش فکر میکردم چی بپوشم؟ چی ببرم؟ نکنه غذا بد بشه؟ته دلم یه کم هم نگران بودم از حرفا و کنایهها. آخه میدونید که خواهرشوهر و این حرفا. . . خلاصه که یه روز قبلش از استرس خوابم نمیبرد. آخرش یه لباس ساده پوشیدم و یه جعبه شیرینی خریدم. به نظرم بهتر از هیچی بود. ولی هنوزم فکر میکنم کاش یه کم بیشتر وقت میذاشتم. شماها بگید چیکار میکنید که استرستون کم بشه؟این استرس واقعا آدم رو از پا در میاره.
تجربه شماره 2: غذای تکراری!
بازم همون غذای همیشگی! زرشک پلو با مرغ! یعنی یه کم تنوع بد نیست؟انگار فقط همین یه غذا رو بلدن درست کنن. دیگه خسته شدم بخدا.
البته دستپختشون خوبه، ولی آخه تا کی؟یه بار گفتم یه غذای جدید امتحان کنیم، یه جوری نگاه کرد انگار حرف بدی زدم. شاید دفعه بعد خودم یه غذا پیشنهاد بدم و مواد اولیهاش رو ببرم. شماها هم با این مشکل روبرو بودید؟چه غذاهایی رو پیشنهاد میدید که هم آسون باشه هم خوشمزه؟
تجربه شماره 3: کادو چی ببریم؟
همیشه این سوال برام مطرحه که چی ببرم براشون؟دفعه اول یه گل بردم، دفعه دوم یه جعبه شیرینی. دیگه نمیدونم چی ببرم. یه بار یه ظرف میوه بردم، گفتن زحمت کشیدی. ولی ته چشماشون یه جور دیگه بود. فکر کنم باید یه چیز کاربردی ببرم. ولی چی؟شماها معمولا چی میبرید؟چه کادوهایی رو پیشنهاد میدید که هم شیک باشه هم کاربردی؟البته نباید خیلی هم گرون باشه!
تجربه شماره 4: بحث سیاسی!
وای از بحثهای سیاسی! همیشه یه نفر یه حرفی میزنه که اعصاب همه رو بهم میریزه. من که سعی میکنم اصلا وارد این بحثها نشم. ولی بعضیها خیلی اصرار دارن که نظرشون رو به همه تحمیل کنن. آخرشم دعوا میشه و شام زهرمار میشه. شماها چطور از این موقعیتها فرار میکنید؟چه راهکارهایی رو پیشنهاد میدید که جو آروم بمونه؟به نظر من بهترین کار سکوته!
تجربه شماره 5: بچهها و شیطنتهاشون!
بچهها که دیگه امون نمیدن! همش در حال شیطنت و بازیگوشی هستن. یه لحظه نمیتونم چشم ازشون بردارم. بعدش هم باید کلی عذرخواهی کنم بابت خرابکاریهاشون. کاش یه کم بزرگتر بشن و آرومتر بشن. شماها چطور بچههاتون رو کنترل میکنید؟چه بازیهایی رو پیشنهاد میدید که سرگرم بشن و شیطنت نکنن؟شاید یه اسباب بازی جدید براشون ببرم.
تجربه شماره 6: دخالتهای مادرشوهر!
مادرشوهر که دیگه نگو! از همه چیز ایراد میگیره. از غذا گرفته تا لباس پوشیدنم. انگار وظیفهاش اینه که فقط ایراد بگیره. سعی میکنم اصلا جوابش رو ندم و فقط لبخند بزنم. ولی خیلی سخته واقعا!شماها چطور با دخالتهای مادرشوهر کنار میاید؟چه راهکارهایی رو پیشنهاد میدید که کمتر اذیت بشم؟
تجربه شماره 7: تعریف و تمجیدهای الکی!
بعضیها هم فقط تعریف و تمجید الکی میکنن. انگار میخوان یه جوری خودشون رو شیرین کنن. من که اصلا باور نمیکنم. ترجیح میدم صادق باشن تا اینکه الکی تعریف کنن. شماها چطور با اینجور آدمها برخورد میکنید؟
تجربه شماره 8: شستن ظرفها!
وای از شستن ظرفها! بعد از شام همه فرار میکنن و ظرفها میمونه برای من!البته بعضی وقتا خواهرشوهر کمک میکنه، ولی بیشتر اوقات خودم باید بشورم. کاش یه ماشین ظرفشویی داشتن!شماها چطور ظرفها رو میشورید؟چه ترفندهایی رو پیشنهاد میدید که سریعتر تموم بشه؟شاید یه بار یه اسکاچ جدید براشون ببرم.
تجربه شماره 9: حرفهای پشت سر!
مطمئنم پشت سرم کلی حرف میزنن. حتی وقتی دارم ظرف میشورم، حس میکنم دارن درباره من حرف میزنن. سعی میکنم اهمیت ندم، ولی سخته. شماها چطور با حرفهای پشت سر کنار میاید؟به نظر شما چیکار باید کرد که کمتر حرف بزنن؟شاید باید یه کم بیشتر باهاشون صمیمی بشم.
تجربه شماره 10: سوالهای فضولی!
همیشه سوالهای فضولی میپرسن. کی بچه دار میشید؟ چرا خونه نمیخرید؟انگار زندگی من به اونا مربوطه!من که دیگه عادت کردم و جواب سربالا میدم. شماها چطور جواب این سوالها رو میدید؟چه جوابهایی رو پیشنهاد میدید که هم مؤدبانه باشه هم رک؟شاید باید یه جواب آماده داشته باشم!
تجربه شماره 11: تعریف از عروسهای دیگه!
همیشه از عروسهای دیگه تعریف میکنن. فلانی اینجوریه، فلانی اونجوریه. انگار میخوان من رو تحقیر کنن. من که اصلا حسودی نمیکنم. هر کسی یه جوریه دیگه. شماها چطور با این مقایسهها برخورد میکنید؟به نظر شما چرا این کار رو میکنن؟شاید میخوان یه درسی بهم بدن!
تجربه شماره 12: حسادت خواهرشوهر!
بعضی وقتا حس میکنم خواهرشوهرم بهم حسودی میکنه. شاید به خاطر اینکه شوهرم بیشتر من رو دوست داره. من که اصلا نمیخوام باعث ناراحتیش بشم. سعی میکنم باهاش مهربون باشم. شماها چطور با حسادت خواهرشوهر برخورد میکنید؟چه راهکارهایی رو پیشنهاد میدید که رابطهمون بهتر بشه؟شاید باید بیشتر باهاش وقت بگذرونم.
تجربه شماره 13: قضاوتهای بیجا!
همیشه من رو قضاوت میکنن. بدون اینکه من رو بشناسن. فقط بر اساس ظاهرم قضاوت میکنن. من که دیگه عادت کردم و اهمیتی نمیدم. ولی خیلی سخته واقعا!شماها چطور با قضاوتهای بیجا برخورد میکنید؟به نظر شما چرا اینقدر راحت قضاوت میکنن؟شاید خودشون هم مشکلاتی دارن!
تجربه شماره 14: سکوتهای سنگین!
بعضی وقتا یهو همه ساکت میشن و یه سکوت سنگینی حکمفرما میشه. انگار منتظرن یکی یه حرفی بزنه. من که سعی میکنم یه موضوعی رو مطرح کنم تا جو عوض بشه. ولی بعضی وقتا هیچ ایدهای ندارم. شماها چطور این سکوتها رو میشکنید؟چه موضوعاتی رو پیشنهاد میدید که مطرح کنم؟شاید یه بازی گروهی انجام بدیم!
تجربه شماره 15: خستگی بعد از شام!
بعد از شام انقدر خسته میشم که نای حرف زدن ندارم. فقط دلم میخواد زودتر برگردم خونه و استراحت کنم. ولی باید یه کم دیگه هم تحمل کنم و خداحافظی کنم. شماها چطور خستگی بعد از شام رو رفع میکنید؟چه راهکارهایی رو پیشنهاد میدید که انرژی داشته باشم؟شاید یه قهوه بخورم قبل از اینکه برگردم خونه.
تجربه شماره 16: کمک نکردن در کارها!
اکثر اوقات تو کارها کمکی نمیکنن. مخصوصا وقتی میخوام سفره رو جمع کنم. یه حس بدی بهم دست میده انگار من کلفتشونم. سعی میکنم غر نزنم و کارمو انجام بدم ولی خب خیلی زور داره. شما چیکار میکنید وقتی کسی کمک نمیکنه؟به نظرتون باید رک و راست بگم که کمک لازم دارم؟شاید یه بار بلند بگم: “کسی کمک نمیخواد؟”
تجربه شماره 17: ایراد گرفتن از دستپخت من!
یه بار یه غذایی رو پخته بودم بردم خونشون، کلی ایراد گرفتن. نمیدونم چرا اینقدر بدشون اومد، ولی خیلی دلم شکست. دیگه هیچوقت جرأت نمیکنم غذایی بپزم و ببرم. شماها هم این تجربه رو داشتین؟ چطور باهاش کنار اومدین؟به نظرتون باید بیخیال باشم یا دفعه بعد غذای بهتری بپزم؟شاید دفعه بعد ازشون بپرسم چه غذایی دوست دارن.
تجربه شماره 18: تعریف بیش از حد از خودشون!
همش از خودشون تعریف میکنن. از قیافشون، از خونشون، از بچههاشون. انگار میخوان به من ثابت کنن که خیلی از من بهترن. من که اصلا اهمیتی نمیدم و فقط لبخند میزنم. شماها چطور با این خودشیفتگی برخورد میکنید؟به نظرتون اینا کمبود دارن که اینقدر از خودشون تعریف میکنن؟شاید باید یه کم بهشون توجه کنم.
تجربه شماره 19: دیدن فیلمهای خانوادگی قدیمی!
بعضی وقتا فیلمهای خانوادگی قدیمی رو میذارن که ببینیم. خیلی وقتها برام خسته کنندهاس چون اکثر آدمای توی فیلم رو نمیشناسم. ولی نمیتونم چیزی بگم چون ناراحت میشن. شماها هم مجبور شدین فیلمای اینطوری ببینید؟ چیکار کردین؟به نظرتون مودبانه است که پیشنهاد بدم یه فیلم دیگه ببینیم؟شاید باید یه کم بیشتر تحمل کنم.
تجربه شماره 20: بحثهای بیسر و ته!
بعضی وقتا یه بحثهایی رو شروع میکنن که اصلا سر و ته نداره. منم نمیدونم چی بگم و فقط گوش میدم. آخرشم هیچ نتیجهای نمیگیرن. شماها هم این بحثها رو تجربه کردین؟به نظرتون باید سعی کنم بحث رو عوض کنم؟شاید باید یه موضوع جالبتر مطرح کنم.
تجربه شماره 21: مقایسه زندگی من با زندگی خودشون!
همیشه زندگیمو با زندگی خودشون مقایسه میکنن و سعی میکنن نشون بدن که اونا خوشبختترن. ولی من اصلا حسودی نمیکنم چون هر کسی یه جور زندگی میکنه. فقط یکم ناراحت میشم از اینکه اینقدر سطحینگر هستن. شماها چطور با این مقایسهها برخورد میکنید؟به نظرتون چرا این کارو میکنن؟شاید احساس ناامنی میکنن.
تجربه شماره 22: غیبت کردن پشت سر بقیه!
خیلی وقتها پشت سر بقیه غیبت میکنن و من اصلا خوشم نمیاد. سعی میکنم وارد بحث نشم و فقط سکوت کنم. ولی خیلی حس بدی بهم دست میده. شماها چطور با غیبت کردن کنار میاین؟به نظرتون باید تذکر بدم که غیبت نکنن؟شاید بهتر باشه سکوت کنم تا دعوا نشه.
تجربه شماره 23: تعریف و تمجید از شوهر من جلوی من!
بعضی وقتا از شوهرم جلوی من خیلی تعریف میکنن که یه حس عجیبی بهم دست میده. انگار میخوان ببینن حسودیم میشه یا نه. ولی من خوشحال میشم که از شوهرم تعریف میکنن. شماها چه حسی دارین وقتی از شوهرتون تعریف میکنن؟به نظرتون این یه تاکتیکه؟شاید میخوان رابطهمون رو خراب کنن.
تجربه شماره 24: صحبت کردن از مشکلات مالی!
همیشه از مشکلات مالیشون میگن و انگار میخوان از ما کمک بگیرن. ولی ما هم خودمون مشکلات مالی داریم. نمیدونم باید چیکار کنم. شماها چطور با این درخواستهای غیرمستقیم برخورد میکنید؟به نظرتون باید کمکشون کنیم؟شاید بهتر باشه بهشون وام پیشنهاد بدیم.
تجربه شماره 25: نیش و کنایه زدن!
همیشه یه نیش و کنایههایی میزنن که خیلی آزاردهندهاس. نمیدونم چرا اینقدر با من دشمنی دارن. سعی میکنم جوابشون رو ندم و فقط لبخند بزنم. شماها چطور با نیش و کنایه برخورد میکنید؟به نظرتون باید جوابشون رو داد یا سکوت کرد؟شاید بهتر باشه یه بار رک و راست باهاشون صحبت کنم.






ما هم تو این مهمونی ها همیشش استرس داریم که چی بپوشیم چیکار کنیم ولی واقعا چرا انقدر خودمون رو اذیت می کنیم؟ آخرش همه چیز درست میشه همیشه همینطور بوده
غذای تکراری که گفتی یادم افتاد یه بار ما هم رفتیم و سه هفته پشت هم چلو خورش برنده دادن خسته کننده بود ولی هرچی گفتیم عوض کنن گوش نکردن
کادو بردن یه دردسر همیشگیه منم همیشه سردرگمم یه وقتایی با دو تا شاخه گل رفتم یه وقتایی یه جعبه شیرینی خیلی ساده بهتر از هیچیه ولی هنوزم ایده درست حسابی ندارم
بحث های سیاسی رو بخوای بگی یادمه یه بار بحث انتخابات شد نزدیک بود دعوا بشه من یهو گفتم بیاین شیرینی بخوریم و همه خندیدن یادت باشه جو رو با یه چیز دیگه عوض کنی
بچه ها واقعا شورشو در میارن منم یه بار پسرمو بردیم کلی تو خونه شیطنت کرد آخرش مجبور شدیم زودتر بریم سعی کنم دفعه بعد اسباب بازیشو ببرم سرگرم میشه
اینقدر متن رو دوس داشتم که ولش نکردم تا اخرشو بخونم. واقعا بعضی چیزا رو که تو متن نوشته بودی توی زندگی خودم تجربه کردم. مثلا اونجا که میگی سر بحث سیاسی چجوری فرار کنی، یاد یه شام افتادم که پدرشوهرم شروع کرد به سیاست و من با یه بهونه مسخره رفتم تو آشپزخونه کمک کنم تا از شر بحث خلاص بشم.
یه نکته دیگه که توی مهمونی های فامیلی کم پیش میاد اینه که کسی حواسش به بچه هاست. یه بار من و شوهرم قراری گذاشتیم که یکی تو مهمونی مراقب بچه باشه و یکی استراحت کنه که هیچوقت خسته نشیم. اینطوری دیگه اون استرس همیشگی رو نداریم.
دوستای من هم همیشه میپرسن کادو چی ببریم خونه خواهر شوهر. من یه قانون دارم، همیشه کادویی میبرم که خودم دوست دارم. یه بار یه گلدون کوچیک بردم که خیلی قشنگ بود، بعد دیدم تو سالن نشونه گذاشتنش. یعنی همون یکم از دلشون در اومده بود.
نکته ظریف دیگه اینه که آدم نباید توقع داشته باشه همه چیز بی نقص باشه. یه بار من انقدر استرس داشتم که همه چی درست پیش بره که اخرش یه بشقاب رو انداختم زمین و شکست. ولی همه خندیدن و جو رو عوض کرد. حالا میفهمم که اشکال نداره اگه همه چی کامل نباشه.
یه چیز جالب دیگه اینه که بعضیا با نیش و کنایه میخوان آدم رو اذیت کنن. من یه مدتی ناراحت میشدم، تا اینکه فهمیدم بهترین جواب لبخنده. یه بار دختر خاله شوهرم مدام از آشپزیش تعریف میکرد، منم فقط گفتم آره خوشمزس و رفتم سراغ غذام. دیدم اصلا نتونست منو اذیت کنه.